منم آن کز طرب غمين باشم

شاعر : خاقاني

ليکن از غم طرب گزين باشممنم آن کز طرب غمين باشم
زانکه با دردکش قرين باشمدرد غم بايدم نه صاف طرب
من مقامر دلم چنين باشميک‌دم و نيم جان گرو دارم
که همه با گرو به کين باشمسه يک دوستان سه شش خواهم
هم نخواهم که نقش‌بين باشمور سه شش نقش خويش يک بينم
گرچه کژ نقش چون نگين باشمراست بيرون دهم همه کژ خويش
نه هلالم که نازنين باشمآفتابم که خاک ره بوسم
بهر يک شب که در کمين باشمنه چنوهم کمان کشم بر خلق
من هم از خاک جرعه چين باشمجرعه برچيند آفتاب از خاک
تا سگ آستان نشين باشمکو خرابات کهف شير دلان
من که باشم که هشتمين باشمنه نه آن جمع هفت مردانند
تا در اين دور کم حزين باشممن که باشم که در وجود نيم
يا به صد سال بعد ازين باشميا به صد سال پيش ازين بودم
از بدي عهد چون غمين باشمچون من از عهد هيچ ننديشم
چه ميانجي کفر و دين باشمچون من امروز در ميانه نيم
تا کله‌دار راستين باشممن نه خاقانيم که خاقانم
مبدع معني آفرين باشمشرق و غرب اتفاق کرد بر آنک